کلماتم بازیچه من و تو شده اند!من برای تو مینویسم تو برای او میخوانی....
اگه یه وقت دلمو شکستی فدای سرت ! فقط کفش بپوش که شکسته هاش تو پات نره. . .
کودکی به آسمان بارانی می نگریست میگفت : خدایا گریه نکن یروز میاد ” ما آدمای خوبی میشیم” . . .
خداوندا ، جای سوره ای به نام “عشق” در قرآن تو خالیست که اینگونه آغاز شود : و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت. . .
برای تو میمیرم … تو وانمود کن که تب کرده ای همین کافیست …
موضوع انشاء : تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ - به نام خدا - فرسنگ ها دور از آغوشش . . .
گفتي لب ترکن تادنيارابه پايت بريزم...حالاچشم ترکرده ام...مي آيي؟؟؟
دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنين گفته بود »
دلم درد میکند...انگار خام بودند خیال هایی که به خوردم داده بودی...!!! نبخشیدمت...ولی فراموشت کردم... همیشه به همین سادگی از ادم های بی ارزش میگذرم... اگر تو روی نیمکتی..این سوی دنیا..تنها نشسته ای... وهمه ی انچه نداری کسی است... شاید انسوی دنیا....روی نیمکت دیگر..کسی نشسته است... که همه ی انچه ندارد تویی...نیمکت های دنیا را بد چیده اند....
از آنسوی تنهایی از آنسوی بغض از آنسوی باران کسی صدایم میکند؛ تو بگو …بروم یا بمانم؟!
هنوز هم ، حوالی خواب های شبانه ام پرسه میزنی لعنتی !! دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
ساده دوستم داشته باش خود را درگیر پیچ وخم زندگی نکن من تو را همین جور ساده دوست می دارم…
بی تو برای خودم مردی شده ام مردی که هنوز برای خودش گریه میکند ...